GOLHA..............گلها

ساخت وبلاگ
زلف‌آشفته و خِوی‌کرده و خندان‌لب و مستپیرهن‌چاک و غزل‌خوان و صُراحی در دستنرگسش عربده‌جوی و لبش افسوس‌کناننیم شب دوش به بالین من آمد بنشستسر فرا گوش من آورد به آواز حزینگفت ای عاشق دیرینهٔ من خوابت هست؟عاشقی را که چنین بادهٔ شبگیر دهندکافر عشق بود گر نشود باده پرستبرو ای زاهد و بر دُردکشان خرده مگیرکه ندادند جز این تحفه به ما روز الستآن چه او ریخت به پیمانهٔ ما نوشیدیماگر از خَمر بهشت است وگر بادهٔ مستخندهٔ جامِ می و زلفِ گره‌گیر نگارای بسا توبه که چون توبه حافظ بشکستحافظ GOLHA..............گلها...
ما را در سایت GOLHA..............گلها دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : golhao بازدید : 34 تاريخ : سه شنبه 22 اسفند 1402 ساعت: 15:18

الا، ای رهگذر! منگر چنین بیگانه بر گور-امچه می‌خواهی؟ چه می‌جویی در این کاشانه‌ی عور-امچه‌سان گویم؟ چه‌سان گریم حدیث قلبِ رنجور-ام؟از این خوابیدن در زیر سنگ و خاک و خون خوردننمی‌دانی! چه می‌دانی که آخر چیست منظور-ام؟تنِ من لاشه‌ی فقر است و من زندانی زور-امکجا می‌خواستم مردن؟ حقیقت کرد مجبور-امچه شب‌ها تا سحر عریان، به سوزِ فقر لرزیدم!چه ساعت‌ها که سرگردان، به ساز مرگ رقصیدماز این دوران آفت‌زا، چه آفت‌ها که من دیدمسکوت زجر بود و مرگ بود و ماتم و زندانهر آن باری که من از شاخسار زندگی چیدمفتادم در شب ظلمت، به قعر خاک پوسیدمز بس که با لب محنت، زمین فقر بوسیدمکنون کز خاک غم پر گشته این صد پاره دامان‌امچه می‌پرسی که چون مردم؟ چه‌سان پاشیده شد جان-ام؟چرا بیهوده این افسانه‌های کهنه بر خوانم؟ببین پایان کار-ام را و بستان دادم از دهر-امکه خون دیده آب‌ام کرد و خاک مرده‌ها نان‌امهمان دهری که با پستی به سندان کوفت دندان‌امبه جرم این که انسان بودم و می‌گفتم انسان‌امستم خون‌ام بنوشید و بکوبیدم به بد مستیوجود-ام حرف بیجایی شد اندر مکتب هستیشکست و خرد شد، افسانه شد روز-ام به صد پستیکنون… ای رهگذر! در قلب ای سرمای سرگردانبه جای گریه بر قبر-ام، بکش با خود دل دستیکه تنها قسمت‌اش زنجیر بود، از عالم هستی..کارو GOLHA..............گلها...
ما را در سایت GOLHA..............گلها دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : golhao بازدید : 17 تاريخ : يکشنبه 13 اسفند 1402 ساعت: 14:17

گفتم: ‌ای پیر جهاندیده بگواز چه تا گشته، بدین سان کمرتمادرت زاد، به این صورت زشت؟یا که ارثی است تو را از پدرت؟ناله سر داد: که فرزند مپرسسرگذشت من افسانه ستآسمان داند و دستم،‌که چه سانکمرم تا شد و تا خورده شکستهر چه بد دیدم از این نظم خرابهمه از دیدهٔ قسمت دیدمفقر و بدبختی خود،‌ در همه حالبا ترازوی فلک سنجیدمتن من یخ زده در قبر سکوتدلم آتش زده از سوزش تبهمه شب تا به سحر لخت و ملولآسمان بود و من و دست طلبعاقبت در خم یک عمر تباهواقعیات، به من لج کردندتا ره چاره بجویم ز زمینکمرم را به زمین کج کردندکارو GOLHA..............گلها...
ما را در سایت GOLHA..............گلها دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : golhao بازدید : 18 تاريخ : يکشنبه 13 اسفند 1402 ساعت: 14:17